بی ستاره بود
خواب من
با پیراهنی از زخم ها
از پنجره ها می گریختم
چون رازی.
ایستگاه حادثه ام!
گذرم بر غم بود.
در غبار آئینه ام
و دستی که به مهربانی
لبخند می زد
و سلامی بی پاسخ
و پناهگاهی سرد و مشکوک
کلمات به تسلیت من آمدند
زندگی بی تکرار جاریست
و اسم شب را ستاره نمی داند!
فرشته کاظمی(از کتاب حقیقت زندگی من)